بيا
در دسته : نامشخص
بيا از دري كه به چند سالگي ميرود ، بگذريم و درست در همين سن به كودكانه ترين نگاه برسيم . زيرا كه درخشانترين لحظه هاي زندگي ، كودكانه ترين لحظه هاي آن است . يادت باشد تمام قصه هاي عالم از دنياي كودكي مي آيند و بزرگ مي شوند .
در چند سالگي در امواج گم مي شود و ماهيگيران ، نگاهشان را از دريا پس ميگيرند و قلابهاي خالي را بر مي چينند .
رد گامهاي خسته بر ماسه ها تا دور مي رود و حالا صدايشان آنجاست . در سكوت پر رنگ غروب تنها صداي گامهاي رفته است كه مي پيچد و پرندگاني كه از دور دريا باز مي گردند .
ماه ، در ته آسمان روشن است و من كي به شهر بزرگ بازمي گردم؟
نمي دانم.
باران مي گيرد ، نگاهم را از پس دريا مي گيرم و در ساحل به راه مي افتم . اي كاش يك شب يا يك صبح به ساحل بيايي و به ماه تماشا كني و در صداي گريه هاي پنهان مردي ، به دريا نگاه كني و با صداي خاموش رد گامها به كودكي ات بازگردي . باران هم ببارد ، آوازهاي پنهانت را زمزمه كني و دور شوي . بروي ،به كجا ، نمي دانم ، شايد به شهر بزرگ .
اكنون خيس تر از درختان پاييزي ، با دلي پر از آب بزرگ و ماه ، دور مي شوم ، دور .
دريا مي ماند و ساحل ، و يك لحظه ماه ، كه از دور دست آسمان مي تابد و خاموش مي شود .
دريا ،ساحل ،سكوت و نقطه اي كه منم .
شبت ماهتابي باد .
پاسخ
آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. فیلدهای ضروری علامت گذاری شده اند. *
0 نظر