امشب
در دسته : نامشخص
امشب بیا که تشنه ی یک همنشینیام
دیگر امید نیست که فردا ببینیام
فردا، مرا ـ تمام مرا ـ باد میبرد
ای کاش، جای باد، تو امشب بچینیام
خورشید، فرصتی ست که از من گذشته است
تاریک، مثل سایه ی تنگ پسینیام
لحظه به لحظه از دلِ هم دورتر شدیم
از بس تو آن همانی و من این همینیام
دیگر، من آن چنان که تو هستی، نمیشوم
آخر تو جای من، چه کنم؟ این چنینیام !
با این همه، هنوز دلی مانده، دیر نیست
من که هنوز عاشق عشق آفرینیام
پاسخ
آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. فیلدهای ضروری علامت گذاری شده اند. *
0 نظر