عقربه هاي ساعت ...
                                        در دسته : نامشخص
                                    
                                    
                                    عقربه هاي ساعت رو به مشرق يخ بسته اند. چشمانم سکوت کرده اند. فقط نيمي از بلور مهتاب در آسمان پيداست و نيمي ديگرش را ابرها به اسارت بردهاند. دلم هواي تپيدن با ستارگان را دارد و چشمانم هواي باريدن با ابرها. در چشمان سبز تو خيره ميشوم و مرغان بازيگوش نگاهت را به لبخندي شادمانه پرواز ميدهم و خود عاشقانه بر ساحل چشمانت مي نشينم. تو پلک بر هم ميزني و هر بار فصلي از خاطره هاي سبز من مرور ميشود. زمان ميوزد و در مسير ثانيهها خاطرات من تبخير مي شوند
                                    
                                    
                                پاسخ
آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. فیلدهای ضروری علامت گذاری شده اند. *
                        
                                        
                                            
                                            
                                            
0 نظر