یاد من باشد
در دسته : نامشخص
یاد من باشد از فردا صبح جور دیگر باشم بد نگویم به هوا، آب ، زمین مهربان باشم، با مردم شهر وفراموش کنم هرچه گذشت... خانه ی دل، بتکانم از غم و به دستانی از جنس گذشت بزدایم دیگر، تاری گرد کدورت از دل مشت را باز کنم تا که دستی گردد و به لبخندی خوش... دست در دست زمان بگذارم یاد من باشد فردا دم صبح به نسیم از سر صدق سلامی بدهم و به انگشت نخی خواهم بست تا فراموش نگردد فردا زندگی شیرین است، زندگی باید کرد گرچه دیر است ولی... کاسه ای آب به پشت سر لب
پاسخ
آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. فیلدهای ضروری علامت گذاری شده اند. *
1 نظر
وحید نصیری
دوشنبه, 26 فروردین 1387گاه آرزو مي کنم, مي توانستي چند صباحي چون من باشي ... بينديشي آن چيزي که من مي انديشم, ببيني آن چه من مي بينم, احساس کني آن گونه که من احساس مي کنم, دريابي آشفتگي, ترس, تحسين و... همه را يکباره و با هم. اگر مي توانستي حتي براي لحظه اي در ذهن من زندگي کني! مي توانستي ببيني که دنياي من چگونه سرشار از مسووليت هاست, مي ديدي که چه شادي را به من ارزاني داشته اي. مي ديدي که تا کجا شادمانم که مي توانم لبخند بزنم, بخندم, سرخوش باشم و آزاد چون کودکان. اين همه را از تو دارم.
0