مهديا ...
در دسته : نامشخص
براي چشم ها منتظر كه يعقوب وار، در حسرت ديدار جمال يوسف زهرايند،
براي روز هايي كه سراسيمه از پي هم مي دوند تا بر استانه يك جمعه پر شكوه زانو بزنند، براي آدينه هايي كه در حسرت موعود شدن، چشم بر هم مي گذارند و با ديدگان پر خون وداع مي كنند، براي صف ندبه خوان هاي جمعه كه طويل تر مي شود و آه فراقشان كه دردمند تر، و براي اميد هايي كه به پاي زمزمه ي "العجل" دخيل بسته اند، هر روز دعاي فرج مي خوانم.
دست از طلب ندارم تا كام من برايد
يا تن رسد به جانان يا جان ز تن درآيد
پاسخ
آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. فیلدهای ضروری علامت گذاری شده اند. *
0 نظر